کد مطلب:211220 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:117
تأثیر تربیت امام ششم
از خواص اسلام این بود كه اشخاص را به هم مأنوس و مألوف نمود بدون آنكه به هم بدبین و ناراضی باشند صفا و صمیمیت و دوستی و همكاری صادقانه بین آنها برقرار می شد از شاگردان امام صادق علیه السلام دو نفر در دو عقیده با هم شریك شدند هشام بن حكم رئیس متكلمین و عبدالله بن یزید اباضی رئیس خوارج با هم شریك شدند و یك مغازه خرازی فروشی برپا داشته كسب و تجارت می كردند.
ادامه شركت آنها و اهمیت دوستی و همكاری آنها از این جهت مورد شگفتی و زبان زد عام و خاص بود كه این دو مرد هر دو پیشوای دسته ای بودند و از لحاظ عقیده مذهبی در دو قطب مخالف قرار داشتند.
هشام از علماء و متكلمین سرشناس شیعه امامیه و از یاران خاص امام صادق علیه السلام بود و عبدالله اباضیه از رؤسای خوارج كه مخالف با علی علیه السلام و یاران او بودند.
عجیب تر آنكه این دو شریك با كمال صمیمیت در كار شركت می گذرانیدند ولی در
[ صفحه 476]
باره عقاید هشام در حضور عبدالله می آمدند از مسائل مربوطه به تشیع بحث می كردند و تعصب مذهبی ابراز نمی شد و گاهی از خوارج می آمدند از مسائل علمی خود از عبدالله می پرسیدند و هشام همه را می شنید و تا مورد سؤال یا خطاب قرار نمی گرفت وارد بحث نمی شد و اظهار تعصب نمی كرد بلكه با كمال متانت به كسب و كار خود ادامه می دادند.
سالها با هم شركت داشتند یك روز عبدالله به هشام گفت كه من و تو با هم سالهاست به صمیمیت همكاری می كنیم و تو مرا خوب می شناسی - من میل دارم كه مرا به دامادی خود بپذیری هشام با كمال متانت بدون آنكه جواب منفی دهد گفت فاطمه مؤمنه است و همین سخن او را قانع ساخت دیگر درخواستی نكرد و شركت آنها تا مرگشان ادامه یافت. [1] .
ادامه شركت آنها و اهمیت دوستی و همكاری آنها از این جهت مورد شگفتی و زبان زد عام و خاص بود كه این دو مرد هر دو پیشوای دسته ای بودند و از لحاظ عقیده مذهبی در دو قطب مخالف قرار داشتند.
هشام از علماء و متكلمین سرشناس شیعه امامیه و از یاران خاص امام صادق علیه السلام بود و عبدالله اباضیه از رؤسای خوارج كه مخالف با علی علیه السلام و یاران او بودند.
عجیب تر آنكه این دو شریك با كمال صمیمیت در كار شركت می گذرانیدند ولی در
[ صفحه 476]
باره عقاید هشام در حضور عبدالله می آمدند از مسائل مربوطه به تشیع بحث می كردند و تعصب مذهبی ابراز نمی شد و گاهی از خوارج می آمدند از مسائل علمی خود از عبدالله می پرسیدند و هشام همه را می شنید و تا مورد سؤال یا خطاب قرار نمی گرفت وارد بحث نمی شد و اظهار تعصب نمی كرد بلكه با كمال متانت به كسب و كار خود ادامه می دادند.
سالها با هم شركت داشتند یك روز عبدالله به هشام گفت كه من و تو با هم سالهاست به صمیمیت همكاری می كنیم و تو مرا خوب می شناسی - من میل دارم كه مرا به دامادی خود بپذیری هشام با كمال متانت بدون آنكه جواب منفی دهد گفت فاطمه مؤمنه است و همین سخن او را قانع ساخت دیگر درخواستی نكرد و شركت آنها تا مرگشان ادامه یافت. [1] .
[1] مروج الذهب مسعودي ص 174 ج 2.